سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاربرد سرکابل ها و مفصل ها در صنعت برق

در صنعت برق و الکترونیک به منظور اتصال کابل ها در مسیر های طولانی و نیز در انشعابات و انتهای خطوط از تجهیزاتی به نام مفصل و سرکابل استفاده می شود که قادرند محل اتصال را در برابر رطوبت ، فشارهای مکانیکی و عوامل الکتریکی حفاظت کنند که سرکابل ها و مفصل ها نقش مهم و کاربردی در صنعت برق و اتصالات ایفا می کنند
دسته بندی برق و الکترونیک
بازدید ها 56
فرمت فایل docx
حجم فایل 927 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 90
کاربرد سرکابل ها و مفصل ها در صنعت برق

فروشنده فایل

کد کاربری 3135
کاربر

کاربرد سرکابل ها و مفصل ها در صنعت برق

در صنعت برق و الکترونیک به منظور اتصال کابل ها در مسیر های طولانی و نیز در انشعابات و انتهای خطوط از تجهیزاتی به نام مفصل و سرکابل استفاده می شود که قادرند محل اتصال را در برابر رطوبت ، فشارهای مکانیکی و عوامل الکتریکی حفاظت کنند. که سرکابل ها و مفصل ها نقش مهم و کاربردی در صنعت برق و اتصالات ایفا می کنند.

مفصل ها و سرکابل ها اغلب از جنس چدن ، فولاد و یا مواد عایق (PVC) می باشند که با علامت مخصوص ، مشخص می شوند.

برای اتصال کابلها به تابلو ها و فیوز ها و همچنین اتصال زمینی به هوایی از سرکابل استفاده می شود و برای انشعابات کابلها به صورت سر به سر و سه راهی و چهار راهی و y شکل از مفصل استفاده می شود

کلید واژگان: سرکابل، مفصل، حرارتی، رزینی، ترمینال ها، اتصالات، سر به سر.

فهرست مطالب

مقدمه:1

فصل اول: سرکابل ها4

مقدمه4

انواع سرکابل4

سرکابل های حرارتی:5

مزایا:6

سرکابل های فشاری ولتاژ بالا7

سرکابل های فشاری9

سرکابل ESF برای نصب هوایی9

سرکابل ESS نگهدارنده(خودنگهدار)10

سرکابل ESP با بدنه ایاز جنس چینی11

سرکابل EST مناسب براینصب داخلی و هوایی12

سرکابل ESG برای کلیدهای با عایق گازی13

سرکابل ESU قابلاستفاده برای ترانسفورمرها14

سرکابل PLUG-IN15

سرکابل زانویی16

فصل دوم: مفصل ها18

مقدمه18

مواد استفاده شده در مفصل بندی18

انواع مفصل ها20

مفصل حرارتی21

مفصل حرارتیخشک تک کور22

مفصل حرارتیخشک سه کور25

مفصل حرارتیفشار ضعیف27

مفصل حرارتیتعمیری29

مفصل حرارتیتبدیلی31

مفصل های سرد34

مفصل های رزینی38

مفصل های نواری39

مفصل های فشاری ولتاژ بالا41

مفصل های فشاری MSA43

مفصل های فشاری MSA (تک جزیی)43

مفصل های فشاری MSA (سه جزیی)44

مفصل های مخابراتی45

مفصل های مخابراتی تقویت شده با الیاف46

مفصل های مخابراتی تقویت شده با الیاف50

مفصل های معمولی مخابرات52

مفصل MA53

فصل سوم:کارکرد و نصب سرکابل و مفصل56

مقدمه56

شرایط کارکرد مفصل های کابلها مطابق با استاندارد (1986)404ANSI/IEEE57

شرایط کارکرد غیرعادی57

لوازم و دستگاه های نصب سرکابل و مفصل58

توصیه های عملی جهت کاهش تلفات ناشی از وجود اتصالات سست سرکابل ها و مفصل ها62

نکاتی در زمینه نصب سرکابل و مفصل66

سیلیکون پدیده جدیدی در صنعت برق73

مزایا و علل استفاده:73

فهرست منابع فارسی و لاتین78

 فهرست اشکال

فصل اول

شکل 1-1: سرکابل حرارتی6

شکل 2-1: انواع سرکابل حرارتی6

شکل3-1: سرکابل های فشاری ولتاژ بالا7

شکل 4-1: سرکابل فشاری9

شکل 5-1: سرکابل ESS10

شکل 6-1: سرکابل ESP با بدنه ای از جنس چینی11

شکل 7-1: سرکابل EST مناسب براینصب داخلی و هوایی12

شکل 8-1: سرکابل ESG برای کلیدهای با عایق گازی13

شکل 9-1: سرکابل ESU قابل استفاده برای ترانسفورمرها14

شکل 10-1: سرکابل PLUG-IN15

شکل 11-1: سرکابل زانویی و نحوه قرارگیری آن16

فصل دوم

شکل 1-2: مفصل حرارتی و مشخصات آن22

شکل 2-2: مفصل حرارتی خشک تک کور ELCOTERM GLS -- 85/E23

شکل 3-2: مفصل حرارتی خشک سه کور26

شکل 4-2: مفصل حرارتی فشار ضعیف27

شکل 5-2: مفصل حرارتی تعمیری30

شکل 6-2: مفصل حرارتی تبدیلی ELCOTERM GLM__63/E31

شکل 7-2: سطح مقطع مفصل حرارتی تبدیلی31

شکل 8-2: مفصل حرارتی تبدیلی31

شکل 9-2: مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور32

شکل 10-2: سطح مقطع مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور32

شکل 11-2: مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور با عایق کاغذی32

شکل 12-2: مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور به کابل سهکور آرموردار33

شکل 13-2: سطح مقطع مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور به کابل سه کور آرموردار33

شکل 14-2: مفصل حرارتی تبدیلی جهت کابل سه کور به کابل سهکور آرموردار33

شکل 15-2: قسمت های مختلف یک مفصل سرد35

شکل 16-2: مفصل رزینی همراه با سطح مقطع38

شکل 17-2: مفصل نوار زرینی40

شکل 18-2: برش عرضی مفصل نوار زرینی41

شکل 19-2: مفصل های فشاری تک جزیی43

شکل 20-2: مفصل های فشاری سه جزیی44

شکل 21-2: نمونه ای از یک مفصل مخابراتی45

شکل 22-2: مفصل های مخابراتی تقویت شده با الیاف46

شکل 23-2: مفصل های تقویت شده با الیاف برای کابل های بدون فشار هوا48

شکل 24-2: مفصل های مخابراتی تقویت شده با الیاف برای کابل های تحت فشار هوا50

شکل 25-2: مفصل های معمولی مخابرات52

شکل 26-2: مفصل MA54

فصل سوم

شکل 1-3: ساختار شیمیایی سیلیکون73

 فهرست جداول

فصل اول

جدول 1-1: جدول انتخاب سرکابلSlip On8

فصل دوم

جدول 1-2: انواع مفصل ها20

جدول 2-2: انواع کابل مفصل حرارتی خشک تک کور همراه با سطح مقطع23

جدول 3-2: انواع کابل مفصل حرارتی خشک سه کور همراه با سطح مقطع25

جدول 3-2: مفصل های فشار ضعیف بدون آرمور و آرموردار28

جدول 4-2: مشخصات فنی مفصل حرارتی تعمیری29

جدول 5-2: سایز کابل و تعداد کور36

جدول 6-2: مفصل SHM 0 - SHM 639

جدول 7-2: جدول انتخاب مفصل Slip On42

جدول 8-2: انواع مفصل MA47

جدول 9-2: مفصل از MA5 تا MA749

جدول 10-2: سایر مفصل های MA51

جدول 11-2: انواع مفصل MA53

جدول 12-2: مفصل MA054

این متن فقط قسمتی از کاربرد سرکابل ها و مفصل ها در صنعت برق می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید


اصول سرپرستی منابع انسانی و اشتباهات مدیران منابع انسانی

به طور دقیق برای مدیریت نمی توان مبدأ مشخصی را تعیین کرد و بشر در طول تاریخ جهت ادامه ی زندگی خود به نحوی از مدیریت استمداد جسته است
دسته بندی مدیریت
بازدید ها 65
فرمت فایل doc
حجم فایل 65 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 70
اصول سرپرستی منابع انسانی و اشتباهات مدیران منابع انسانی

فروشنده فایل

کد کاربری 3135
کاربر

اصول سرپرستی منابع انسانی و اشتباهات مدیران منابع انسانی

مدیریت و زمانبندی و تقسیم کار


مقدمه

به طور دقیق برای مدیریت نمی توان مبدأ مشخصی را تعیین کرد و بشر در طول تاریخ جهت ادامه ی زندگی خود به نحوی از مدیریت استمداد جسته است. جهش علمی و شکل پذیری اماکن صنعتی در اواخر قرن 19 زمینه را برای تشکیل نطفه ی مدیریت علمی مساعد ساخت. در اوایل قرن 20 فردریک تایلور که از او به نام پدر مدیریت علمی یاد می کنند با تجزیه و تحلیل مسائل و مشکلات مدیریت تولید، روش علمی تجزیه وتحلیل مطالب را به عرصه ی مدیریت عرضه داشت.

در حال حاضر کشور ما که از هر نظر جزو کشورهای در حال توسعه می باشد و با برنامه ریزیهای دقیق قدم در راه توسعه ی پایدار گذاشته و با توجه به ایدئولوژی خاص حاکم بر کشور ما که نشأت گرفته از اسلام می باشد لازم دیده شد که ضمن استفاده ی بهینه از نظریات مدیریت علمی دانشمندان و نظریه پردازان بیگانه، مدیریت و عوامل آن از دیدگاه ایدئولوگ های بزرگ این مکتب نیز بررسی شود. چرا که خواه یا ناخواه این ایدئولوژی بر مدیریت حاکم در کشور ما تأثیرگذار می باشد لذا به بررسی مدیریت از دیدگاه بزرگ مرد تاریخ اسلام و بشریت امام علی ( ع ) پرداخته می شود.

اصولمدیریت و وظایف مدیران 

مدیریت از دیدگاه اسلام امانتی است که به مدیران سپرده می‌شود و آنها باید به شدت از آن مراقبت کرده و آن را طبق معیارهای صحیح نگاه داشته و در نهایت به اهلش بسپارند.

از دیدگاه امام علی (ع)، مدیریت مسئولیتی سنگین و همراه با خدمت است و مدیر اسلامی هرگز منصب مدیریت را برای شخص خود نمی‌خواهد؛ زیرا نباید در پی تحقق آرزوهای خویش باشد.

اگر چنین اندیشه‌ای در ذهن مدیر پدید آید که او “حاکم” است و نه “خادم”، جامعه و مدیران به آسیب‌های جبران‌ناپذیری دچار خواهند شد. مدیریت اسلامی پیش از آنکه ریاست‌مداری باشد، خدمتگزاری است. مدیر در این منصب، با توجه به اصول مدیریت، در جهت خدمتگزاری، اقامه عدل و حق و رفع ستم و باطل عمل خواهد نمود.در این تحقیق که به بیان اصول مدیریت و ویژگی‌های مدیران از نگاه حضرت (ع) می‌پردازیم، به ویژگی هایی از قبیل:برنامه‌ریزی،سازمان‌دهی،دقت در گزینش کارگزاران،مشورت،هماهنگی،کسب اطلاع از رفتار کارگزاران،امور مالی و نظارت اشاره شده است.

این متن فقط قسمتی از اصول سرپرستی منابع انسانی و اشتباهات مدیران منابع انسانی می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید


بررسی بحران اشتغال در افغانستان

بررسی بحران اشتغال در افغانستان در 69صفحه در قالب فایل ورد قابل ویرایش
دسته بندی حقوق
بازدید ها 25
فرمت فایل doc
حجم فایل 58 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 69
بررسی بحران اشتغال در افغانستان

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

 بررسی بحران اشتغال در افغانستان

جایگاه افغانستان در ذهنیت مردم کرة زمین

در سال 2000 در جشنوارة پوسان در کشور کره جنوبی حضور داشتم و در پاسخ این سؤال که فیلم بعدی تو دربارة چیست، می گفتم: دربارة افغانستان. و بلافاصله مورد این پرسش واقع می شدم که "افغانستان چیست؟"

چرا این چنین است؟ چرا تا این اندازه می تواند کشوری در جهان مهجور باشد که مردم یک کشور آسیایی مثل کره جنوبی حتی نام افغانستان را به عنوان یک کشور دیگر آسیایی نشنیده باشند؟ دلیل آن واضح است. افغانستان در جهان امروزه نقش مثبتی ندارد. نه به عنوان یک کشور اقتصادی که از طریق یکی از کالاهای آن به یاد آورده شود و نه به عنوان یک کشور صاحب علم که جهان را از دانش خود بهره‏مند کرده باشد و نه به عنوان یک کشور صاحب هنر که اسباب افتخاری شده باشد.

در امریکا، اروپا و خاورمیانه البته وضع فرق می کند و افغانستان به عنوان یک کشور خاص شناخته می شود. اما این خاص بودن نیز معنی مثبتی ندارد. آن ها که نام افغانستان را  می شناسند آن را بلافاصله با یکی از این کلمات به صورت تداعی ـ معانی به یاد می آورند. قاچاق مواد مخدر، بنیادگرایی اسلامی طالبان، جنگ با روسیه، جنگ داخلی طولانی.

در این تصویر ذهنی نه نشانی از صلح و ثبات است، نه نشانی از آبادانی، پس نه هیچ توریستی را رؤیای سفر می آورد و نه هیچ بازرگانی را طمع سود.

پس چرا نباید فراموش شود؟ تا آن جا که می توان در کتاب های لغت در مقابل کشور افغانستان نوشت : افغانستان کشوری تولید کنندة مواد مخدر، با ملتی خشن و جنگجو و بنیادگرا، که زنان خود را زیر چادرهایی بدون منفذ پوشانده اند. به همة این ها اضافه کنید " تخریب بزرگترین مجسمة بودای جهان" را در بامیان افغانستان، که اخیراً تأثر همة کرة زمین را برانگیخت و تمام اهل فرهنگ و هنر را به دفاع از مجسمة بودای تخریب شده واداشت. اما چرا کسی بجز نمایندة امور انسانی دبیرکل سازمان ملل از مرگ قریب الوقوع یک میلیون انسان در افغانستان به دلیل فقر مفرط ناشی از خشکسالی اظهار تأسف نکرد؟ چرا هیچ‏کس از دلایل این مرگ ومیر سخن نمی‏گوید؟ چرا فریاد بلند همگان برای تخریب "مجسمة بودا" ست، اما کوچکترین صدایی برای جلوگیری از مرگ انسان های گرسنة افغان بر نمی آید؟ آیا در جهان معاصر مجسمه ها از انسان ها عزیزترند؟

نگارنده به عنوان کسی که به درون افغانستان سفر کرده است و تصاویر واقعی تر و  زنده تری از این کشور و مردمش را به چشم دیده و همین طور به عنوان کسی که دو فیلم سینمایی را در فاصلة سیزده سال دربارة افغانستان ساخته است (اولی "بایسیکل ران" در سال 1366 و دومی " سفر قندهار " در سال 1379) و نیز به عنوان کسی که برای تحقیق دو فیلمی که ساخته، حدود ده هزار صفحه کتاب و اسناد گوناگون را مطالعه کرده است، تصویر متفاوتی از افغانستان با آنچه در ذهنیت مردم دنیاست سراغ دارد. تصویری پیچیده تر، متفاوت تر، غم انگیزتر و ای بسا مظلوم تر. تصویری که نیازمند توجه است تا فراموشی یا سرکوب. اما کجاست سعدیِ " بنی آدم اعضای یکدیگرند ؟! " تا بیهودگی نصب شعرش را بر سردر سازمان ملل ببیند.

 جایگاه افغانستان در ذهنیت مردم ایران

تصور مردم ایران مبتنی است بر همان تصویری که مردم اروپا و امریکا و خاورمیانه از افغانستان دارند، البته از کمی نزدیکتر. کارگران ایرانی، مردم جنوب شهر تهران و اهالی شهرستان های کارگری ایران، افغان ها را دوست ندارند و آنها را رقبای کارگری خود می دانند و از طریق فشار به وزارت کار ایران خواستار بازگشت مهاجران افغان به داخل خاک افغانستان هستند. طبقة متوسط ایرانی معمولاً افغان ها را آدم های امینی می دانند که می توان، حداقل یکی از آنها را به عنوان آبدارچی یا خدمتکار درون دفتر کار خود گماشت. بسازبفروش ها، افغان ها را کارگران ساختمانی خوبی که بهتر از معادل ایرانی خود کار می کنند. و احیاناً مزد کمتری هم می‏گیرند، می دانند. مسئولین مبارزه با قاچاق مواد مخدر می دانند و راه حلی جز سرکوب قاچاقچیان و بیرون کردن همة افغان ها، برای فیصله دادن همیشگی به این مشکل پیشنهاد نمی کنند. پزشکان ایرانی آنها را علت شیوع برخی از بیماری هایی که پیش از این در ایران سابقه نداشت، از جمله سرماخوردگی افغانی می دانند و چون به جلوگیری از مهاجرت نمی توانند دل ببندند، راه حل را انجام واکسیناسیون از داخل افغانستان می دانند که در این زمینه موفق شدند برای جلوگیری از شیوع فلج اطفال، هزینة واکسیناسیون را برای ملت افغانستان نیز بپردازند.

 موضع جامعة جهانی در قبال افغانستان

همیشه باید دید تیتر خبری ای که با نام هر کشوری قرینه است، چیست؟ تصویری که با اخبار در مورد هر کشوری به دنیا داده می شود ترکیبی است از واقعیات آن کشور و تصویری ـ تخیلی ـ تدوینی که قرار است مردم دنیا از جایی داشته باشند.  اگر قرار باشد کشورهایی از جهان به یک جایی طمع کنند، لازم است از قبل زمینه های خبری اش را بسازند. آنچه من دریافته ام این است که متأسفانه در افغانستان امروز چیز چندانی به جز خشخاش برای طمع کردن وجود ندارد. پس افغانستان در اخبار همیشگی دنیا سهم کمی دارد و قرار نیست مشکلی از آن به این زودی ها حل شود. افغانستان اگر مثل کویت صاحب نفت و مازاد درآمد نفتی بود، می شد سه روزه آن را توسط امریکا از عراق پس گرفت و هزینة حضور ارتش امریکا را هم از مازاد درآمد نفتی کویت برداشت. همچنان که تا دیروز که شوروی وجود داشت، افغان می توانست به عنوان جنگنده علیه بلوک شرق و با عنوان شاهد ظلم کمونیست ها در رسانه های غربی مورد توجه قرار گیرد اما پس از عقب نشینی شوروی از افغانستان و فروپاشی آن، چرا امریکا که مدعی حقوق بشر است، نه برای ریشه کن کردن فقر این همه انسان که در خطر مرگ از گرسنگی هستند، و نه برای ده میلیون زنی که از تحصیل و فعالیت اجتماعی محرومند، گامی جدی پیش نمی نهند؟

برای آنکه افغانستان چیزی برای طمع کردن و بهره بردن دنیای امروزی ندارد. افغانستان دختر زیبایی نیست که دل هزاران نفر عاشق را بلرزاند، متأسفانه افغانستان امروز بسان پیرزنی است که هرکه طمع نزدیک شدن به او را داشته باشد با محتضری روبرو خواهد شد و هزینة این محتضر را کسی که آن را روی دست خود یافته است می پردازد و می دانیم که روزگار ما روزگار سعدیِ " بنی آدم اعضای یکدیگرند " نیست.

 

فاجعة افغانستان به روایت آمار

در افغانستانِ دو دهة اخیر هیچ آمار علمی ای گرفته نشده و همة آمارها نسبی و تقریبی است. طبق این آمارها، جمعیت افغانستان بیست میلیون نفر (1992). در طی بیست سال گذشته از بدو اشغال شوروی تا امروز، حدود 5/2 میلیون نفر کشته شده یا مرده اند. دلایل این مرگ و میر و کشتار یا حملات نظامی بوده است، یا تلف شدن از گرسنگی و آوارگی یا کمبود تجهیزات پزشکی. به عبارتی دیگر هر سال صد و بیست و پنج هزار نفر و یا روزی حدود سیصد و چهل نفر و یا هر ساعت حداقل دوازده نفر. یعنی در بیست سال گذشته در افغانستان در هر پنج دقیقه یک نفر از این فاجعه مرده یا کشته شده است. در جهانی که وقتی تنها چندین نفر در زیردریایی شوروی در حال مرگ بودند، ماهواره ها اخبار لحظه به لحظة آن را منتشر می کردند، در جهانی که اخبار تخریب مجسمة بودا را لحظه به لحظه شنیدیم، هیچ کس از مرگ ملت افغان در هر پنج دقیقه یک نفر، در طول بیست سال گذشته سخن نگفت.

در مورد آوارگی افغان ها، رقم فاجعه از این هم فراتر رفته است. طبق آماری دقیق تر، آوارگان افغان "خارج از افغانستان" به ویژه در ایران و پاکستان به شش میلیون و سیصد هزار نفر رسید. چنان چه این رقم نیز بر سال و روز و ساعت و دقیقه تقسیم شود، طی بیست سال گذشته در هر یک دقیقه، یک نفر از کشور افغانستان آواره شده است. که البته این آمار شامل کسانی که هر روز در اثر حمله ها و جنگ های داخلی از شمال به جنوب یا از جنوب به شمال افغانستان می گریزند، نمی شود.

به یاد نمی آورم که در دو سه دهة اخیر ده درصد ملتی کشته شده باشند و سی درصد ملتی از کشورشان گریخته باشند و باز هم جهان این اندازه با آن بی تفاوت برخورد کرده باشد. رقم کشته شدگان و آوارگان ملت افغانستان بر اثر جنگ های مستمر داخلی و خارجی معادل کل جمعیت کشور فلسطین است، اما سهم هم دردی با این مردم حتی توسط ما ایرانیان به ده درصد از هم دردی با مردم فلسطین یا بوسنی هم نمی رسد. با آنکه مرز و زبان مشترکی با افغان ها داریم.

وقتی برای سفر به داخل افغانستان از مرز می گذشتم در گمرک دوغارون تابلویی را دیدم که وارد شدگان را از دست زدن به اشیایی با اَشکال عجیب و غریب که" مین " نام داشت، بر حذر می داشت. زیر تابلو نوشته شده بود : " در هر 24 ساعت 7 نفر در افغانستان روی " مین" می روند، مراقب باشید شما امروز و فردا یکی از آن 7 نفر نباشید ". وقتی به داخل افغانستان رفتم در داخل یکی از کمپ های صلیب سرخ با آماری جدی‏تر از این برخوردم و معلوم شد که گروه کانادایی که برای خنثی کردن " مین " به سرزمین افغانستان آمده بودند، به دلیل وسعت فاجعه، اعلام ناامیدی کرده و بازگشته است. طبق همین آمار تا پنجاه سال آینده هر روز مردم افغانستان بایستی گروه گروه روی " مین " بروند تا شاید زمین های افغانستان آماده کشاورزی و زندگی شود. به دلیل این که هر گروه و دسته ای علیه گروه و دستة دیگر مین کار گذاشته اند، و همة این مین ها فاقد هر نوع نقشه‏ای برای جمع آوری بعدی بوده اند. فرم کارگذاری مین ها به صورت رفتار ارتش ها که در جنگ  مین گذاری می کنند و در صلح آن را جمع می کنند نبوده است، بلکه مین ها برحسب ضرورت لحظة جنگی کار گذاشته شده اند و این مثابة آن است که ملتی در هرکجا علیه خودش مین کار گذاشته باشد و علاوه بر آن هنگامی که بارندگی شدید می شود، آب های سطحی زمین، مین ها را جا به جا می کند و کوره راه هایی که تا ساعاتی قبل از بارندگی امن بود را، دوباره ناامن می سازد.

این آمار میزان ناامنی برای زیستن در افغانستان را نشان می دهد و همین امر باعث تداوم مهاجرت است. چرا که هر افغان تصویری که از موقعیت خود دارد ناامنی و خطر است. خطر مردن از جنگ و گرسنگی و مریضی. پس چرا افغان  مهاجرت نکند ؟ ملتی که سی درصدش مهاجرت می کنند، یعنی از آیندة خود به عنوان یک ملت ناامید شده است. بقیة آن هفتاد درصد نیز که مهاجرت نکرده اند به این دلیل است که ده درصدشان کشته شده یا مرده اند و شصت درصد دیگرشان، امکان خروج از مرز را نداشته اند. یا خارج شدند و توسط کشورهای همسایه بازگردانده شده اند.

همین تصویر ناامن برای خارجیان نیز باعث عدم حضور در کشور افغانستان شده است. تاجری که به دنبال منفعت و سود است هیچ گاه به چنین منطقة ناامنی پا نمی‏گذارد مگر آنکه تاجر مواد مخدر باشد و کارشناسان سیاسی دنیا ترجیح می دهند از کشور خودشان سوار هواپیما شوند و راهی کشوری در اروپا شوند و همین مسئله تحلیل وضعیت افغانستان را برای خروج از بحران دشوار کرده است. در حال حاضر نیز به دلیل تحریم سازمان ملل و نیز به دلیل ناامنی، غیر از سه کشور (رسمی) ویکی دو کشور (غیر رسمی) کارشناسی در افغانستان وجود ندارد. هرچه هست گمانه‏زنی های سیاسی از راه دور است و خود این امر باعث گنگ ماندن هرچه بیشتر اوضاع بحرانی کشوری است با این ابعاد فاجعه و تا آن اندازه بی خبری جهان معاصر. من به چشم خودم در حاشیة شهر هرات حدود000‚20 نفر زن و مرد و کودک را در حال مرگ از گرسنگی دیدم، چنان چه حتی دیگر نای راه رفتن را نداشتند و همگی در انتظار مرگ، روی زمین ها ریخته بودند. علت این مرگ و میر خشکسالی اخیر افغانستان بود.  در همان روز خانم ژاپنی مشاور امور انسانی دبیرکل سازمان ملل هم از این 000‚20  نفر دیدن کرد و قول داد که جهان برای آن ها کاری خواهد کرد، اما سه ماه بعد از اخبار رادیو ایران شنیدم که همان خانم ژاپنی مشاور امور انسانی دبیرکل سازمان ملل، آمار کسانی را که از گرسنگی در سراسر افغانستان در حال مرگ هستند را یک میلیون نفر اعلام کرد. من اصلاً به این نتیجه رسیدم که مجسمة بودا را کسی تخریب نکرد. مجسمة بودا از شرم فرو ریخت. از شرم بی توجهی جهانیان به مردم مظلوم افغانستان، خودش از اینکه دید عظمت او به هیچ کاری نمی آید از هم پاشید.

در شهر دوشنبه تاجیکستان تصویری را دیدم از آوارگی حدود 000‚100 نفر از مردم افغان که از جنوب به شمال می گریختند. پای پیاده، گویی صحرای محشر بود. این تصاویر را هیچ گاه رسانه های دنیا نشان نمی دهند. کودکان جنگ زده، پای برهنه و گرسنه دهها کیلومتر را گریخته بودند. بعدها همین جماعتِ گریزان از پشت سر مورد حملة دشمن داخلی قرار گرفتند و از سوی تاجیکستان که به سویش پناه می بردند هم پذیرفته نشدند و هزار هزار، در جزیره ای بین افغانستان و تاجیکستان مردند، و مردند و مردند، و نه تو دانستی نه هیچ کس دیگر.

به قول خانم گلرخسار شاعر مشهور تاجیک : " اگر کسی از مردم دنیا برای این همه غمی که افغانستان دارد بمیرد، عجیب نیست. عجیب این است که چرا هیچ کس از این همه غم نمی میرد! "

 افغانستان کشور بی تصویر

افغانستان به دلایل گوناگون کشور بی تصویری است. اول از این باب که نیمی از جمعیت افغانستان که زن ها هستند، بی چهره اند. یعنی ده میلیون نفر از این ملت بیست میلیونی، امکان دیده شدن را ندارند و ملتی که نیمی اش حتی در داخل کشورش و حتی برای زنان خودش قابل رؤیت نیست، ملتی بی تصویر است.

دوم از این باب که طی چند سال گذشته در افغانستان تلویزیون وجود نداشته است. و سوم از این باب که تنها دو سه نشریة دو ورقی سیاه و سفید به نام "شریعت" و "هیواد" و "انیس" که فقط از خط نوشتاری تشکیل شده اند و فاقد هر نوع تصویر و عکس هستند. تمامی موجودی تصویری و نوشتاری افغانستانند. و همین طور از این باب که نقاشی و عکاسی در این کشور حرام قلمداد شده است و هم از این رو که پای هر خبرنگاری به آن جا باز نیست و اگر هم به طور محدود باز شود حق برداشت تصویر از این جامعه را ندارد و باز از این باب که در قرن بیست و یکم و در صدسالگی سینما، در کشور افغانستان نه تنها تولید فیلم وجود ندارد که حتی سالن نمایش فیلم نیز وجود ندارد. پیش از این افغانستان صاحب چهارده سالن سینما بوده که فیلم های هندی را نمایش می داده و دو سه استودیوی فیلم با تولید اندکی، فیلم افغان به سیاق همان فیلم های هندی که امروزه آن هم منتفی شده است.

در جهان سینما که سالانه دو سه هزار فیلم تولید دارد ناچیزترین سهم مربوط به موضوع افغانستان است. تا کنون درباره افغانستان یک فیلم را هالیوود ساخته است به نام " رمبو در سرزمین افغانستان " که تمامی آن در هالیوود ساخته شده و دریغ از حضور یک افغان در آن به عنوان بازیگر. تنها نمای قابل قبول، حضور رمبو در شهر پیشاور پاکستان، به یمن بک پروجکشن (تصویر زمینه در استودیو) و تنها نشانه و سمبل ملت افغان، بازی بُزکِشی، آن هم به جهت بهره بری از اکشن، و هیجان آن و خلاص. این است تصویر هالیوود از ملتی با ده درصد کشته و سی درصد آواره و یک میلیون در حال مرگ از گرسنگی ؟ دو فیلم را روس ها ساخته اند از خاطرات سربازان روسی به هنگام اشغال افغانستان که بیشترمصرف داخلی داشته است. چند فیلم را مجاهدین افغان بعد از عقب نشینی شوروی ساخته اند، که بیشترشبیه فیلم های تبلیغاتی جنگی است و بیش از آن که تصویری باشد واقعی از اوضاع افغانستان امروزی یا دیروزی، تصویری است حماسی ازچند افغان مهاجر در حال جنگ. دو فیلم سینمایی در ایران از موقعیت یک افغانی مهاجر در ایران ساخته شده است : "جمعه" و "باران" و دو فیلم هم توسط من "بایسیکل ران" و " سفر قندهار".

این تمامی تصویری است که از مردم افغانستان در رسانة سینمای جهان وجود دارد. حتی در تلویزیون های دنیا فیلم های مستند محدودی از افغانستان وجود دارد. گویی یک توافق جهانی شده است که افغانستان یک کشور بی تصویر باقی بماند.

 تصویر تاریخی این کشور بی تصویر

تاریخ پیدایش افغانستان، تاریخ جدایی افغانستان از ایران است. تا 250 سال پیش افغانستان یکی از استان های ایران بوده است. در واقع بخشی از استان خراسان بزرگ دوران نادرشاه. نادرشاه در بازگشت ازهند در نیمه شبی در قوچان به قتل رسید و احمد " اِبدالی" یکی از سرداران افغانی سپاه نادرشاه، با 000‚4 سرباز تحت امر خود می گریزد و با اعلام استقلال بخشی از خاک ایرانِ آن زمان، افغانستان فعلی را ایجاد می کند. افغانستانِ آن زمان را مردمی دامدار تشکیل می داده اند و نحوة ادارة جمعی شان، قومی ـ قبیله ای بوده است. از آنجا که احمد اِبدالی مربوط به قوم پشتون بوده است به طور طبیعی نمی توانسته توسط اقوام دیگری چون "تاجیک" و "هزاره" و "ازبک" به عنوان امیر تام الاختیار پذیرفته شود. در نتیجه برای ادارة مملکت قرار می شود هر یک از سران قبایل امیر قوم خود باشند و مجموعة سران در جمعی به نام " لویه جَرگه" یک فدرالیسم قومی را رهبری کنند. ازآن زمان تا امروز هنوز هیچ طرحی منصفانه تر و متناسب تر با جامعة قبایلی افغانستان مطرح نشده اما خود طرح لویه جَرگه نشانة آن است که افغانستان نه تنها به لحاظ اقتصادی هیچ گاه به طور جدی از مرحلة دامداری خارج نشده است، بلکه به عنوان ادارة امور جمعی ملت خویش نیز، هیچ گاه از حاکمیت اقوام و زیستن درون قوم خویش فراتر نیامده و به یک ناسیونالیسم افغان نزدیک نشده است. هر افغان تا از کشور خویش خارج نمی شود و دیگران او را به تحقیر یا ترحم افغانی خطاب نمی کنند خود را افغان نمی داند. در درون افغانستان هر افغان یا پشتون است یا هزاره یا ازبک و یا تاجیک. در مقایسه بین ایران و افغانستان که در قبل از 250 سال اخیر تاریخ مشترکی داشته اند، تفاوت این امر به خوبی مشهود است. در کشور ایران همة ما اول ایرانی هستیم، و ناسیونالیسم وجه اول برداشت ما از هویت عمومی ماست. در افغانستان همه اول عضوی از یک قومند، و قومیت وجه اول هویت آن هاست. و این بارزترین تفاوت روح یک ایرانی با روح یک افغان است. و حتی در انتخابات ریاست جمهوری در ایران، قومیت رئیس جمهور، از اهمیت ملی برخوردار نیست و به رأی خاصی منجر نمی شود. گو اینکه از همان زمان احمد اِبدالی تا امروز که طالبان بر حدود 95 درصد از افغانستان تسلط دارند حاکمان اصلی همواره از قوم پشتون بوده اند (و بجزیک دورة 9 ماهه در زمان حبیب الله گَلِکانی معروف به بچه سقا و یکی دو سالی در زمان حکومت ربانی تاجیک) حاکمیت به دست تاجیکان نبوده است اما مایة رضا و تسلیم اقوام، در بدو تشکیل حکومت افغانستان در زمان احمد اِبدالی و همین امروز، یک نوع فدرالیسم قومی بوده و هست. این امر در مقایسه با وضعیت متفاوت درایران، نشانة چه چیزی است ؟ اول این که برخلاف ایران و به ویژه در زمان رضاشاه که قومیت تضعیف شد و ناسیونالیسم جای آن را گرفت، در افغانستان ناسیونالیسم جای قومیت را نگرفته است. حتی گروه های مجاهد افغان نه به عنوان یک ملت یکپارچه در مقابل دشمن خارجی، بلکه هر قوم از منطقة خود، در مقابل هجوم بیگانه به دفاع پرداخته است.

در تجربة ساخت فیلم " سفر قندهار " طی حضور دو سه ماهه ای که در میان افغانیان مقیم اردوگاه های کنار مرز ایران و افغانستان داشتم به این نتیجه رسیدم که حتی افغانیان مهاجر که مدت ده سال است در شرایط سخت اردوگاهی ایران زندگی می کنند، حاضر نیستند هویت ملی خود را به عنوان یک افغان بپذیرند و هر یک با نام پشتون و تاجیک و هزاره، هنوز حتی در اردگاه های آوارگی با هم درگیرند. هنوز افراد اقوام افغان با هم ازدواج نمی کنند. با هم داد و ستد تجاری ندارند و بر سر کوچکترین نزاعی، خطر خونریزی های دسته جمعی بروز می کند. و حتی یک بار شاهد بودم که بر سر عدم رعایت نوبت درصف نانوایی، عده ای برای انتقام ازقوم دیگر کفن پوشیدند. در اردوگاه نیاتک (داخل ایران کنار مرز افغانستان) که پنج هزارسکنه دارد، بازی کودکان پشتون و هزاره در کوچه های همدیگر به راحتی میسر نیست و گاه به خشونت کودکان یک قوم علیه کودکان قوم دیگر می انجامد. تاجیک و هزاره بزرگترین دشمن خود را در روی کرة زمین پشتون ها می‏دانند و پشتون ها بزرگترین دشمن خود را تاجیک و ازبک و هزاره. هیچ یک از این ها حتی حاضر نیستند برای عبادت در مسجد یکدیگر حضور یابند و ما برای آن که بچه های آن ها را برای تماشای فیلم کنار هم بنشانیم، دچار مشکلات قومی شدیم و پیشنهاد آن ها این بود که یک روز، هزاره ها برای تماشای فیلم بیایند و یک روز، پشتون ها و عاقبت هم نمایش فیلم تعطیل شد. در این اردوگاه علی رغم مریضی های فراوان و نبود دکتر، وقتی دکتری از شهر آورده شد، اردوگاه نپذیرفت که اول بیماران در خطر بیشتر معاینه شوند و بعد بیماران در خطر کمتر. تنها نظمی که مورد قبول واقع شد نظم قومی بود. خودشان مقرر کردند یک روز بیماران هزاره، یک روز بیماران پشتون. و تازه در قوم پشتون طبقه بندی هایی وجود داشت که آنها هم حاضر نبودند در یک روز به طور مشترک به درمانگاه بیایند.

برای صحنه هایی که به سیاهی لشکر احتیاج داشتیم، بایستی تصمیم می گرفتیم که آن ها را یا از بین هزاره‏ها برگزینیم یا از بین پشتون ها. حال آن که این پنج هزار نفر همه آوارگان گریخته از افغانستان بودند و هر دو سرماخوردة یک زمستان. اما قومیت، وجه اول مواضع ایشان بود برای هر تصمیم خُرد و کلان و البته اکثرشان با سینما بیگانه بودند و خدا را چون مادربزرگ من شُکر می کردند که تا به حال پایشان به سینما نرسیده است.

یکی از مهمترین دلایل بقای قومیت، وضعیت اقتصادی افغانستان است که ماهیتاً دامداری است. هر قوم افغان گرفتار در دره ای و گرفتار در دیواره های جغرافیایی و به تبع اسیر دیواره های فرهنگی ناشی از جغرافیای کوهستانی و اقتصاد دامداری خویش است. قومیت و قومیت مداری شکل فرهنگی ناشی از وضعیت دامداری در درون دره های عمیق افغانستان است. باور به قومیت، چون دره های افغانستان عمیق است. افغانستان به عنوان کشوری که 75 درصد آن کوهستانی و تنها هفت درصد آن قابل بهره برداری کشاورزی است و فاقد هر نوع صنعت است. به سبب تنها امکان مستمر اقتصادی ـ طبیعی خود که مراتع است ( آن هم در سال هایی که خشکسالی نیست ) وابسته به نظام دامداری است و این دامداری زیربنای قومیت و این قومیت، مبنای اختلافات عمیق داخلی است که نه تنها مانع از رسیدن افغانستان به مدرنیسمی در شأن کشوری در قرن بیست و یکم، که حتی مانع از رسیدن به ملتی با یک هویت ناسیونالیستی است. آنچه نام بیرونی کشوری به نام افغانستان و ملتی به نام افغان است از درون باور عمومی ندارد. آن ها هنوز اقوام خود را آمادة انحلال درون یک هویت جمعی بزرگتر به نام ملت افغانستان نمی دانند. و بر خلاف آن چه گاهی جنگ مذهبی خوانده می شود ریشة اصلی اختلافات، تضاد قومی است. قوم تاجیک که امروزه درگیر جنگ با طالبان است هم مسلمان است و هم سنی، و طالبان نیز که حاکم بر حدود 95 درصد افغانستان امروز است نیز، هم مسلمان است و هم سنی.

هنوز بایستی هوش احمد اِبدالی را برای ابداع یا پذیرش فدرالیسم قومی ستود و او را واقعگراتر و هوشمندتر از کسانی دانست که امروزه بی آن که قومیت و زیر بنای اقتصادی آن از بین رفته باشد، تخیل حاکمیت یک قوم بر همة اقوام یا یک فرد بر همة ملت افغان را دارند.

این متن فقط قسمتی از بررسی بحران اشتغال در افغانستان می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید


بررسی تأملی بر جرم زنای به عنف در حقوق انگلستان

بررسی تأملی بر جرم زنای به عنف در حقوق انگلستان در 17صفحه در قالب فایل ورد قابل ویرایش
دسته بندی حقوق
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 18 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 17
بررسی تأملی بر جرم زنای به عنف در حقوق انگلستان

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

 بررسی تأملی بر جرم زنای به عنف در حقوق انگلستان

زنای به عنف

زنای به عنف شدیدترین مصداق جرایم جنسی غیرکشنده است که علیه شخص ارتکاب می‌یابد. حداکثر مجازات این جرم، حبس ابد است. این بخش از قانون توسط قانون عدالت کیفری و نظم عمومی مصوب سال 1994 اصلاح شده است.

عنصر مادی

عنصر مادی زنای به عنف هنگامی تحقق می‌یابد که مردی با مردی [دیگر] یا زنی بدون رضایت وی، مقاربت جنسی داشته باشد. قانون جرایم جنسی مصوب سال 1956 تبصره 1 از ماده 1 آنگونه که توسط قانون عدالت کیفری و نظم عمومی مصوب سال 1994 اصلاح شده است، بیان می‌دارد: «[زنای به عنف] جرم مردی است که به زن یا مرد دیگری زنای به عنف می‌کند.»

متهم

دقت کنید که صرفاً یک مرد می‌تواند به جرم زنای به عنف متهم شود، در قانون، زن نمی‌تواند مرتکب جرم زنای به عنف شود. با وجود این، یک زن ممکن است به معاونت در زنای به عنف متهم شود. مثلاً روزمری وست (Rosemary west) زن فردریک وست (Frederick west)، که ادعا می‌شد قاتل قتل‌های زنجیره‌ای است، در ابتدا دو اتهام مبنی بر مساعدت و تحریک به زنای به عنف نسبت به دختری بر او وارد بود. در پرونده دی. پی.پی. علیه‌کی.وسی. (DDP V. K. and C) (1997) دو دختر نوجوان (19-13 ساله) به معاونت در جرم زنای به عنف محکوم شدند.

در گذشته اَماره انکارناپذیری وجود داشت مبنی بر اینکه پسران زیر 14 سال نمی‌توانستند مقاربت جنسی داشته باشند و بنابراین نمی‌توانستند در مقابل جرم زنای به عنف مسئول باشند. این قاعده، کاملاً نامعقول به نظر می‌رسید، زیرا واضح بود که در واقع، چنین پسرانی قادر به مقاربت جنسی هستند. بنابراین، این قاعده توسط ماده 1 قانون جرایم جنسی مصوب سال 1993 نَسخ شد. پسران نوجوان هنوز می‌توانند از حمایت دفاع عمومی طفولیت که برای کلیه جرایم موجود است، برخوردار شوند.

بزه‌دیده

تا سال 1994، جرم زنای به عنف صرفاً می‌توانست علیه زنان ارتکاب یابد. اوضاع و احوالی که یک مرد در آن به زور، مجبور به پذیرش لواط می‌شد، بعضی اوقات در رسانه‌ها از آن به زنای به عنف به جنس مذکر (مرد) یاد می‌شد اما در اصطلاح حقوقی آنان صرفاً می‌توانستند به ایراد ضرب و جرح وقیحانه یا لواط متهم شوند. قانون عدالت کیفری و نظم عمومی مصوب سال 1994 این جرم را تغییر داد، بطوری که اکنون هم زنان و هم مردان می‌توانند بزه‌دیده زنای به عنف واقع شوند.

تحقیقی که مایکل کینگ (Michael King) و گیلیان مزی (Gillian mezey) انجام دادند، به بررسی دقیق ایراد ضرب و جرح جنسی از سوی مردان، قبل از این تغییر در قانون، پرداخت. جرایم جنسی اغلب گزارش نمی‌شوند، بدین معنی که نه تنها ما تعداد واقعی جرایم ارتکاب یافته را نمی‌دانیم، بلکه اگر جرم، گزارش نمی‌شود، نمی‌تواند تحت تعقیب قرار گیرد، بنابراین مجرمین از مجازات فرار می‌کنند. کینگ (King) و مزی(mezey) دریافتند که بنابه دلایل متعددی، احتمال گزارش‌دهی ایراد ضرب و جرح‌های جنسی نسبت به مردان کمتر از گزارش‌دهی این جرایم بطور کلی است، این دلایل عبارتند از: بزه‌دیدگان بیم دارند که کسی حرف آنان را باور نکند یا مردم فکر کنند که آنان همجنس‌باز هستند یا آنان خودشان را سرزنش کنند و یا فکر- کنند آنان به عنوان مرد باید از طریق مبارزه کردن، در برابر مجرمین مقاومت می‌کردند. هرجا که جرم شامل زنای با محارم می‌شد، بزه‌دیدگان اغلب تحت فشار احساسی و جسمی قابل ملاحظه‌ای قرار می‌گرفتند تا جرم را گزارش ندهند. در نهایت، در گذشته تضمینی نبود که نام شاکیان مخفی بماند، بنابراین، آنان از رسوایی ناخواسته بیم داشتند. شاید به علل مذکور بود که این ترسها با گذشت زمان کاهش یافت و اکنون زنای به عنف مردان به رسمیت شناخته شده و مخفی ماندن نام بزه‌دیدگان مرد و زن تضمین شده است.

همچنین، متولیان امر درخصوص زنای به عنف امیدوارند که محدوده جرم، بطوری که شامل مردان نیز بشود، نشانه تغییری در تفسیر زنای به عنف زنان باشد. همانگونه که سوزان براون میلر (Susan Brown Miller) در کتابش تحت عنوان «برخلاف خواست ما»، استدلال کرد: ‍«زنان تعلیم می‌بینند تا بزه‌دیدگان زنای به عنف شوند. صِرف شنیدن عبارت «زنای به عنف» به معنی آگاهی در مورد رابطه قدرت بین زنان و مردان است... دختران- نه پسران- بزه‌دیده زنای به عنف واقع می‌شوند. زنای به عنف واقعه‌ای هولناک است که برای زنان اتفاق می‌افتد و پیشنهاد این است که تا هنگامی که با دقت و احتیاط عمل نکنیم، سرنوشت ما همین است.» هنگامی که این ایده پذیرفته شد که زنای به عنف مشکلی نیست که صرفاً برای زنان اتفاق افتد، گستره ایده اشتباه کمتر شده هنوز هم بعضی از قضات- از بین سایرین- مقرر می‌دارند که زنان به نحوی مسئولند تا از طریق ماندن در منزل در شب، با وقار لباس پوشیدن و غیره از ارتکاب جرم زنای به عنف پیشگیری کنند.

 

مقاربت جنسی

تا سال 1994، برای تحقق زنای به عنف، مقاربت جنسی محدود بود به دخول عورت به قُبُل. این ایده توسط قانون عدالت کیفری و نظم عمومی مصوب سال 1994 اصلاح شده و اکنون زنای به عنف شامل دخول عورت به دُبُر نیز می‌باشد. تبصره 2 از ماده 1 اصلاحیه قانون جرایم جنسی مصوب سال 1956 بیان می‌دارد: «یک مرد مرتکب زنای به عنف می‌شود مشروط به اینکه: او با شخصی مقاربت جنسی داشته باشد (خواه از قُبُل یا از دُبُر) و آن شخص در حین مقاربت جنسی به این عمل، رضایت نداشته باشد...» این مسئله بدین معنی است که جرم زنای به عنف با جرم لواط همپوشانی دارد.

ماده 44 از قانون مصوب سال 1956 بیان می‌دارد که نیازی نیست انزال صورت گیرد، صِرف دخول باعث ارتکاب جرم می‌شود: «... نیازی نیست که تکمیل عمل مقاربت با دفع منی اثبات شود، بلکه با صرف اثبات دخول، عمل مقاربت کامل تلقی می‌شود.»

با مقاربت جنسی به عنوان فعلی مستمر برخورد می‌شود، بطوری که برای آنچه که ترک فعل به‌نظر می‌رسد، مسئولیت درنظر گرفته می‌شود، و این برطبق اصل مقرر در پرونده فاگان علیه رئیس شهربانی مرکزی (Fagan V. Metropolitan Police Commissioner) است که در صفحه 9 کتاب بحث شد. بنابراین، در پرونده کیتاماکی (Kaitamaki) (1984) شورای سلطنتی اظهار داشت که اگر بزه دیده به دخول رضایت داشته باشد اما بعد از دخول [رضایت بزه‌دیده] منتفی شود (به عبارت دیگر، بزه‌دیده خواستار توقف عمل شود)، چنانچه مرد از انجام عمل صرفنظر نکند، مرتکب عنصر مادی جرم زنای به عنف شده است.

رضایت

فقدان رضایت بزه‌دیده، مقاربت جنسی را به زنای به عنف تغییر می‌دهد. این شرط را می‌توان در تبصره 2 از ماده 1 از قانون جرایم جنسی مصوب سال 1956 دید که در بالا ذکر شد. شاید رضایت یکی از مشکل‌ترین موارد در محاکمه باشد. امروزه روشهای پیشرفته پزشکی قانونی درخصوص تحقیق، بدین معنی است که کمتر احتمال دارد که انکار عمل مقاربت جنسی گزینه (خوبی) باشد، طبیعتاً رضایت به همراه عنصر روانی جرم، مرز آشکار دفاع را تشکیل می‌دهند.

رضایت بزه‌دیده باید واقعی باشد، نه صِرفاً تسلیمی که از فشار ناشی می‌شود. در پرونده آر. علیه اُلوگبوجا (R.V. Olugboja) (1981) متهم تهدید کرد که دختر را در منزلش در طول شب نگه می‌دارد. او هیچ تهدید صریحی از خشونت بروز نداد و دختر نیز در مقابل عمل مقاربت جنسی هیچ مقاومتی نکرد. دادگاه بیان داشت که هیچ دلیلی مبنی بر رضایت واقعی دختر وجود نداشته بلکه صرفاً تحت فشار ناشی از تهدید آن مرد، تسلیم شده بود. در عمل، تشخیص مرز بین صِرف تسلیم و رضایت، آسان نیست.

در گذشته، باید نشان داده می‌شد که [آیا رضایت در] مقاربت جنسی به زور اخذ شده [یا خیر]، اما دیگر، چنین نیازی وجود ندارد. در پرونده آر. علیه لارتر و کستلتون (R.V. Larter and Castleton) (1995) این نکته مورد تأکید مجدد قرار گرفت، در این پرونده، متهم با زنی که خواب بود، مقاربت جنسی داشت. دادگاه تجدیدنظر محکومیتش را در قبال زنای به عنف ابرام کرد و تأکید که مسئله اصلی این است که آیا بزه‌دیده به مقاربت جنسی رضایت داشته یا خیر، اگر [رضایت] وجود نداشته، این واقعیت که هیچ اِعمال زوری نشده بود، از اینکه آن فعل به عنوان زنای به عنف محسوب شود، جلوگیری نمی‌کند. دلیل [اِعمال] زور به مسئله رضایت مربوط خواهد بود. اما دست‌کم، از لحاظ نظری، صرفاً به عنوان دلیل مطرح می‌شود. در عمل، هیأت‌های منصفه اکراه دارند از اینکه حرف بزه‌دیده را مبنی بر اینکه هیچ دلیلی مبنی بر استفاده از زور وجود نداشته، باور کنند. پرونده اخیر که رویکرد موجود در پرونده آر. علیه لارتر و کستلتون (R.V. Larter and Castleton) را اتخاذ کرده پرونده آر. علیه مالونی (R. V. Malone) (1998) می‌باشد. بزه‌دیده دختری 16 ساله بود و تجدیدنظرخواه دوستی بود که در نزدیکی منزل دختر زندگی می‌کرد. یک روز عصر او با دوستانش بیرون رفت اما آنقدر مشروب نوشید که در بازگشت به خانه قادر به راه رفتن نبود و دوستانش با ماشین، وی را به خانه آوردند. یکی از دوستانش به منزل تجدیدنظرخواه رفت و از وی درخواست مساعدت کرد تا دختر را به اتاق خوابش ببرند. هنگامی که همه در طبقه پایین منزل بودند، تجدیدنظرخواه به طبقه بالا بازگشت. بزه‌دیده گفت که او متوجه حضور آن شخص شد که نزدیک وی آمده و عورت خود را به قُبُل وی رسانده و دخول انجام شده که منتتج به درد قابل ملاحظه‌ای شده و دختر با لگد به سینه تجدیدنظرخواه زد. تجدیدنظرخواه به زنای به عنف محکوم شد بر این مبنا درخواست تجدیدنظرخواهی کرد که قاضی در مورد مسئله رضایت در جایی که هیچ اِعمال زوری، دروغ یا تهدیدی وجود نداشته و شاکی هیچگونه مقاومتی نکرده، اشتباه کرده بود. تجدیدنظرخواهی رد شد. دادگاه تجدیدنظر بیان داشت که به منظور دریافت محکومیت باید دلیلی مبنی بر عدم رضایت وجود داشته باشد، اما در اینجا اظهار قطعی شاکی این است که وی رضایت نداشته است.

گنجاندن مقاربت از دُبُر در حیطه عنصر مادی جرم زنای به عنف سؤالی را مطرح می‌کند که ظاهراً قانون به آن پاسخی نمی‌دهد: اگر زنی به مقاربت ازقُبُل رضایت داشته باشد، و مرد اقدام به دخول از دُبُر کند، آیا این مورد، زنای به عنف است؟ ما پیشنهاد می‌کنیم که بله، باید چنین باشد،‌ اینکه اجازه دهیم اخذ رضایت نسبت به یک شکل از مقاربت، بطور ضمنی رضایت به شکلی دیگر از مقاربت، محسوب شود، به معنی انکار استقلال زن نسبت به بدن خود است. 

این متن فقط قسمتی از بررسی تأملی بر جرم زنای به عنف در حقوق انگلستانمی باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید


بررسی تاریخ تحولات قانون ارث زن (اعم از همسر، دختر، خواهر، مادر)

بررسی تاریخ تحولات قانون ارث زن (اعم از همسر، دختر، خواهر، مادر) در 73صفحه در قالب فایل ورد قابل ویرایش
دسته بندی حقوق
بازدید ها 55
فرمت فایل doc
حجم فایل 55 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 73
بررسی تاریخ تحولات قانون ارث زن (اعم از همسر، دختر، خواهر، مادر)

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

 بررسی تاریخ تحولات قانون ارث زن (اعم از همسر، دختر، خواهر، مادر)

مقدمه

از دورترین ادوار تاریخ، که بشر زندگی اجتماعی خود را با تشکیل خانواده آغاز کرد و مالکیت شخصی برای او شناخته شد، مسأله میراث نیز که در واقع، تعیین تکلیف اموال و دارایی آرس، بعد از فوت اوست، مورد توجه قرار گرفت.

در طول تاریخ، در میان اقوام و ملل مختلف، بر حسب عادات و سنن متداولة اجتماعی قواعد مذهبی، ضوابط و مقررات خاصی در زمینه انتقال اموال متوفی و کسانی که می توانند، به عنوان وارث، مالک این اموال شوند، پدید آمده است.

علی الاصول، معیار انتقال اموال انسان به دیگران پس از فوت او به وجود نوعی علقه و رابطه میان متوفی و کسانی است که بعد از او اموالش را تصاحب می کنند؛ و قاعدتا هر چه درجه علاقه و نزدیکی شخص با متوفی بیشتر باشد، در تصاحب اموال او اولویت بیشتری دارد. علقه ای که موجب وراثت یکی از دیگری می شود، یا علقه نسبی است و یا علقه سببی. نسبت عبارت است از اتصال دو نفر به یکدیگر به وسیله ولادت، به نحوی که نسب یکی از آنها به دیگری منتهی شود یا آنجه نسب آن دو به شخص ثالثی برسد؛ اعم از ذکور و اناث، مثل پسر و دختر که به پدر و مادر منتهی می شوند، یا برادر و خواهرد که به ثالثی که پدر یا مادر آنها باشد منتهی می گردند. سبب عبارت است از علقه ایی که در اثر زوجیت بین دو نفر پدید می آید.[1]

قانون مدنی ایران در ماده 140، ارث را یکی از اسباب تملک شمرده است و در ماده 865 دوامر «نسب» و «سبب» را موجب ارث دانسته است؛ و ماده 864 قانون مزبورچنین مقرر می دارد: «از جمله اشخاصی که به موجب «سبب» ارث می برند، هر یک از زوجین است که در هنگام فوت دیگری زند باشد».

بطور کلی زن، همانند مرد، هم به موجب نسب (یعنی به عنوان مادر، دختر و خواهر)، ارث می برد و هم به موجب سبب (به عنوان زوجع متوفی) سهم الارثی در دارایی او دارد، ولی ارث بردن زن هم مانند سایر حقوق اجتماعی او در طول تاریخ، دستخوش تحولات و دگرگونی ها بوده است.

و در حالی که مرد، در قدیم ترین ادوار تاریخ و کهن ترین نظام ها، به عنوان قرابت نسبی یا سببی از میراث اموال بهره مند بوده است، در اکثر نظام ها و جوامع بشری، زن حق ارثی نداشت و یا تحت عنوان دیگری مثل «وصیت» سهم مختصری به او تعلق می گرفته است؛ و این محرومیت، مخصوصا در مورد زوجه نسبت به اموال شوهر متوفایش مشهودتر بوده است، زیرا گاهی نه تنها زن سهمی رو ترکه شوهر نداشت، بلکه چه بسا، خود نیز جزء اموال و دارایی شوهر،به ارث براه می شد. [2]

اسلام در این زمینه، تحولی بوجود آورد و زنان را نیز صاحب سهم و حق در اموال متوفی شناخت و برایشان سهم الارث معین کرد.

در جوامع دیگر هم به موازات مبارزاتی که برای حقوق مالی و اجتماعی زن صورت می گرفت، امتیازاتی برای آنان کسب می شد، در زمینة ارث هم تحولاتی بوجود آمد و زنان نیز از سهم الارثی مشخص همانند مردان یا کمتر برخوردار شدند. [3]

در حقوق ایران، که بر احکام اسلام و فقه امامیه مبتنی است، زن، همپای مرد، هم از حیث نسب و هم از حیس سبب، ارث می برد. ولی در میزان سهم الارث با مرد یکسان نیست و علی الاصول سهم الارث او نصف سهم الارث مرد است؛ چنانکه سهم الارث دختر، نصف پسر، خواهر نصف برادر، و زن نصف شوهر، است؛ (مواد 907، 920 و 913 قانون مدنی). البته در بعضی موارد، سهم الارث زن و مرد یکسان است، مثلا در مورد کلاله امی یعنی اخوه (خواهران و برادران) یا اعمام (عمه و عمو ها) و اخوان (دایی و خاله ها) مادری (اش) که سهم الارثه آنها مساوی است، یا پدر و مادر که با وجود اولاد، هر کدام یک ششم می بنرد. (مواد 921، 925، 907 و 908 قانون مدنی).

بعضی از کوته نظران یا احیانا مغرضان بر این دستور اسلام که مرد 2 برابر زن از دارای متوفی ارث می برد، معترضند، این عده هدفشان دفاع از جامعة زنان نیست، بلکه هدفشان نقد و نقض بر اسلام است. آنها می گویند قانون اسلام بر این وسیله ارزش مرد را بالاتر برده و زن را نصف مرد قرار داده است. در صورتی که فراموش کرده اند اسلام چگونه در برابر تورات و انجیل و قوانین عادی و عرفیآن دوران قد علم کرده و حقوق بر باد رفتة زنان را احیاء کرده است.

اسلام رسم جاهلیت را که تنها مردان را وارث می شناختند و معتقد بودند که ارث مال کسانی است که قدرت حمل سلاح و جنگ ودفاع از حریم زندگی داشته باشند و زنان و کودکانرا از ارث محروم می ساختند، محکوم می کند و راجع به تورات هم که ارث را از ابتدا مخصوص فرزندان ذکور می داند و با وجود پسران به دختران سهمی قائل نمی شود؛ اسلام در این زمینه نیز بر خلاف آن حکمی دارد و همه فرزندان را اعم از ذکور و اناث در ارثیه سهیم می داند و فرقی بین پسر و دخترقائل نمی شود و حکم تورات را باطل کرده و می گوید، پسر و دختر هر دو از ما ترک پدر و مادر اثر می برند.

در اسلام زنان مانند مردان از ما ترک اقوام و خویشان ارث می برند. کودکان و دختران و همسران مردان نیز در ما ترک متوفی سهم و بهره ای دارند. از طرفی فرزند خوانده ها حق ارث ندارند. حتی اگر متوفی هیچ وارثی هم نداشته باشد. بلکه ارث مخصوص کسانی است که با متوفی نسبتی یا قراردادی شرعی و قانونی دارند.

بی گمان بحث تفضیلی در زمینه تحولات تاریخی میراث زن، نیازمند به تدوین رسالة مستقلی است، ولی ما در این مجال، نگاهی کلی به وضع میراث زن در میان ملل و اقوام مختلف قبل از اسلام می افکنیم و همینطور میراث زن را در اسلام شرح می دهیم. [4]

ارث از تأثیرات حقوقی بسیار قدیمی است. که در قوانین و شرایع قدیم دنیا و مخصوصا از زمانیکه مالکیت اشتراکی و جمعی جای خود را به مالکیت فردی داده است، مورد توجه قانونگذاران و حقوقدانان واقع شده است و تقریبا کلیه ملل و اقوام باستانی، مطابق عرف وعادات و عقاید سیاسی و اجتماعی و دینی خود، در این مورد احکام و مقرراتی وضع کرده اند. البته موجبات و اسباب توارث و کیفیت تقسیم میراث به مقتضای اوضاع و احوال، در ادوار و اعصار به جهت اختلاف اوضاع اقتصادی و سیاسی و مذهبی اقوام و ملل، مختلف بوده است. ولی نکته مسلم اینست که موضوع وراثت در تمام طول تاریخ به موازات خانواده و مذهب و مالکیت، سیر تکاملی خود را پیموده است و پس از تحول و قطور تدریجی و طولانی به مرحل] امروزی رسیده است. از اعصار قدیم تاریخ، در اجتماعات قدیمی بین کلیه اقوام باستانی و مخصوصا مللی که از نژاد هند و آریایی بودند، 3 چیز مسلم وجود داشت که عبارت از مذهب و حق تملک و خانواده می باشد و این 3 چیز از بدو امر با یکدیگر کمال ارتباط و پیوستگی داشته، بطوریکه دوام و قوام یکی بدون دیگری محال و غیر ممکن بوده است.

در گذشته، قرابت از جانب زنان متصور نبوده است و زن را در حیات و مذهب فرزند هیچگونه تاثیری نبود و پسر همه چیز را از پدر اخذ می کرد و به این ترتیب اساس قرابت بر شعائر دینی مبتنی بوده است نه بر ولادت و افلاطون نیز قرابت را اشتراک در پرستش خدایان خانگی می داند. قرابت تنها ناشی از مذهب نبوده است بلکه مالکیت نیز مبتنی بر مذهب بوده است. تملک و مذهب خانوادگی چنان با یکدیگر ارتباط داشت که اهمیت آن هر دو، در نظر خانواده یکسان بوده است.

خانواده و بقای آن تابع عقاید مذهبی بوده است و بتوسط اولاد ذکور ادامه می یافت، لذا پسر وارث پدر می شد و وصیت پدر و یا استنکاف پسر تاثیری در این امر نداشت.

دختران را از میراث بهره ایی نبود و میان برادران و خواهران و همچنین بین خواهران قرابتی وجود نداشت.

اعراب جاهلی نیز نه فقط به زنان و کودکان و بیماران و پیران ارث نمی دادند، بلکه گاهی برای تقویت خود متوسل به پسر خواندگی می شدند، به این معنی که پسری را از قبیلة دیگر به فرزندی قبول می کردند تا در جنگ ها و مبارزات به آنان مساعدت و کمک کند و در میراث آنها شریک و سهیم گردد. بنابراین در جاهلیت عرب به میراث متوفی به اولاد و اقربای ذکور او می رسید و حتی زن او هم به اولاد ذکور او منتقل می شد. ولی دین اسلام که براساس عدل و انصاف و اصول انسانی مبتنی است، تمام این رسوم را از بین برد و میراث را به همه اولاد چه ذکور و چهاناث تعمیم داد و زوجه را نیز شریک و سهیم در ارث دانست[5].

فصل اول- کلیات و تعاریف

اهمیت ارث از دیدگاه قرآن کریم در آیات 12 و 13 سورة نساء بیان شده است و در ذیل آیه 12 این اهمیت تصریح شده است. خداوند سبحان می فرماید: «اینها مرزهای الهی هستند و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند و قوانین او را محترم شمرد، خداوند وی را در باغ هایی از بهشت وارد می کند که همواره جویبارها از زیر درختانش جاریست؛ جاودانه در آن می ماند و این همان رستگاری بزرگ است.»

مسائل ارشد جایگاه خاصی در فقه و حقوق اسلامی دارد، که باید مسلمانان هر چه بیشتر در تعلیم و تعلم آن بکوشند، همچنان که در حدیث نبوی آمده است، تعلیم و تعلم ارث در ردیف تعلیم و تعلم قرآن است. بدین لحاظ در زمینه ارث از طرف فقها و حقوقدانان سخن بسیار رفته است.

 تعریف ارث

ارث در لغت مصدر و به معنی استحقاق است؛ زیرا ورثه با فوت مورث نسبت به ترکه به وسیله نسب یا سبب استحقاق آن را پیدا می کند.

ماده 867 قانون مدنی می گوید: «ارث به موت حقیقی یا به موت فرضی مورث، تحقق پیدا می کند». این ماده نگفته که ارث چیست، لکن از تحقق آن سخن گفته است. بلافاصله در ماده 868 گفته است: «مالکیت ورثه نسبت به ترکه متوفی مستقر نمی شود، مگر پس از اراء حقوق و دیونی که بترکه میت تعلق گرفته است».

آیا ارث و ترکه مترادف هستند؟ قانون نسبت به این سوال هم سالک است و این هر دو را باید روشن کرد.

ارث اگر درمعنی استحقاق بکار رود، می توان ماده 867 قانون مدنی را توجیه کرد زیرا استحقاق ورثه به محض موت مورث محقق می شود، اما این استحقاق متزلزل است و رفع این تزلزل طبق مادة 868 قانون مدنی صورت می گیرد و به این ترتیب اولا ارث استحقاق است و ثانیا ترکه متعلق این استحقاق است. پس بین ارث و ترکه فرق هست. [6]

ارث به حصه هایی که به هر یک از ورثه تعلق می گیرد هم گفته می شود. چون هر حصه ایی جزیی از کل ماترک است، پس بین ارث و ترکه فرق هست، همانطور که بین جزء و کل فرق هست.

بهرحال در قوانین موضوعة ما، و همچنیندر خصوص شرع، تعریفی ازارث دیده نمی شود. فقها 3 تعریف زیر را ذکر کرده اند:

الف- میراث عبارت است از آنچه که انسانی به مناسبت موت انسان دیگر اصالتا استحقاق پیدا مکند به جهت وجود نسب یا سبب.

مورد استحقاق ممکن است، یکی از امور ذیل باشد: مال، اعم از اعیان و منافع، متعلقات مال یعنی حقوقی مانند خیار و حق شفعه، امور دیگر مانند حق قصاص و حق قذف.

ذکر «سبب و نسب» برای این است که وصیت از تعریف ارث بیرون شود؛ و ذکر «اصالتا» از آنروست که استحقاق طبقه دوم از موقوف علیهم از موقوفه، از تعریف ارث بیرون می رود زیرا استحقاق طبقه دوم مذکور هم موکول به موت طبقه اول از موقوف علیهم است، لکن طبقه دوم مزبور از قصد واقف و عقد وقف استفاده می کند و حال آنکه وارث اصالتا از حکم قانون ارث منتفع می شود. بین قانون ارث و استحقاق وارث، قصد هیچ انسانی فاصله نمی شود ولی بین قانون وقف و موقوف علیهم، قصد واقف، فاصله می شود و این فرق بین وقف و وصیت وجود دارد گو اینکه کلمة «اصالتا» برای بیان این فرق، نارسا است. نقص تعریف مذکور اینست که موت را بدون توضیح رها کرده است و شامل موت فرضی نمی شود.

ب- میراث عبارت است از حقی که از مرده حقیقی یا حکمی به زنده حقیقی یا حکمی ابتدائا منتقل می شود. کلمة «ابتدائا» بجای «اصالتا» بکار رفته است. ذکر «نسب و سبب» موجب بی نیازی از ذکر «ابتدائا» هستن.

ج- ارث عبارت است از انتقال مال کسی به دیگری برسم خلافت. که این تعریف بسیار نارسا است. تعاریفدوم از همه رساتر و بهتر است.

آیا اموال انسان پس از مرگ به کسی تعلق می گیرد و کسی صاحب آن اموال می شود، یا مانند مال بی صاحب هر کس می تواند آنرا حیازت کند. دانشمندان می گویند، قانون توارث اموال یک ناموس طبیعی است. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در اثبات این قانون به برهانی که مرکب از 2 مقدمه است، استناد کرده است:

مقدمه اول، با تأمل و بررسی در طبیعت انسان اجتماعی، یک حس اشتیاق و کشش به سوی مال مشاهده می شود. که می خواهد با تصرف و تملک آن نیازمندی های خود را رفع نماید، تصرف چنین چیزی مخصوصا اگر مانعی نداشته باشد (اگر مالک نداشته باشد) از عادات ابتدایی و باستانی بشر بوده است.

مقدمه دوم، هر انسانی در جامعة خود، به یک عده وابسته است، زیرا تشکیل خانواده ها و قبیله و تیره ها و امثال آن، بر پایه خویش و همخوانی استوار است، پس در هر جامعه ایی ناگزیر بعضی از افراد به بعضی دیگر اولویت و تقدم دارند، مثل فرزند به پدر و مادر، رفیق به رفیق، مولا به بنده و هر یک از زن به شوهر به یکدیگر و فرمانده به فرمانبر، و حتی فرمانده به فرمانبر و قوی نسبت به ضعیف باتمام اختلافاتی که جوامع بشری در تشخیص این مطلب دارند. [7]

پس ارث، سنتی است که از قدیمی ترین دورانهای اجتماع بشر و بر طبق سرشت و طبیعت وی وجود داشته است.

در اینجا یک سوال باقی می ماند و آن اینکه قانون توارث بین ملتهای گذشته و حال، حالات گوناگون داشته و دارد، که در آینده به آنها اشاره خواهد شد؛ سوال اینست کدامیک از این حالات فطری و طبیعی است؟ مثلا در گذشته زنان و کودکان را از ارث محروم می کردند ، و بعضی از نزدیکان متوفی از ارث بهره مند می شدند؛ اکنون در بعضی از قوانین بین زن و مرد فرقی قائل نیستند و در بعضی دیگر طور دیگری عمل می شود. به نظر می رسد که نظر قائلین به فطرت به معنی جامع ارث است، چنانکه خود علامه طباطبایی، قبل از این مقدمه ارث رااین چنین تعریف می کند: ارث یعنی مالک شدن زنده ایی بر مال مرده. واضح است که ارث به این معنی فطری و طبیعی است، چون این معنای جامع در همة قوانین دنیا وجود دارد و می توان گفت از نوامیس طبیعت است.

 ارکان ارث

برای تحقق ارث چند رکن ضرورت دارد که عبارتند از: مورث، وارث، موروث

موروث در تحقق ارث، بودن موروث ضرورت دارد، یعنی اگر کسی نباشد که زنده ها از او ارث ببرند، ارث در خارج مصداق پیدا نمی کند. و ما در خصوص توروث بحث مفصلی نخواهیم کرد.

وارث. وجود وارث در تحقق ارث نیازی به اثبات ندارد و حقیقت ارث همانطور که موروث می خواهد، وارث و موروث هم می خواهد. پس وارث نیز یکی دیگر از اشکال تشکیل دهندة ارث است. اما گاهی اتفاق می افتد که وجود وارث مورد تردید قرار می گیرد، مانند اینکه وارث منحصر به فرد غایب و مفقودالاثر شود یا در یکی از مراحل جنینی باشد، یا دو یا چند نفر، که بین آنان رابطة توارث وجود دارد، در یک حادثه مانند زلزله یا غرق بمیرند و معلوم نشود کدامیک زودتر مرده است.

موروث. به آن میراث نیز گفته می شود و عبارت است از هر چیزی که از میت باقی می ماند؛ از قبیل اموال و حقوق مالی و غیر مالی که قابل انتقال باشد.

بنابراین اگر یکی از 3 رکن فوق نباشد، ارث در خارج مصداق پیدا نخواهد کرد. زیر ارث عبارت است از: استحقاق پیدا کردن یک شخص بهچیزی که از مال شخص دیگر به سبب یا نسب؛ پس اگر یکی از اینها نباشد ارث منتفی خواهد بود.

  موجبات ارث

این عنوان در سر فصل ماده 861 قانون مدنی دیده می شود که می گویند. موجب ارث دو امر است: «نسب و سبب» . موجب به معنی سبب است، لکن سبب در حقوق مدنی ما به پیروی از فقه در 2 معنی بکار می رود:

الف- سبب به معنی اعم: به این معنی در ماده 140 اشاره شده است، و در بند 4 ماده مذکور، صحبت ارث شده است که هم از طریق سبب بدست می آید (مانند ارث زوج و زوجه) و هم از طریق نسب.

ب- سبب به معنی احض که در مقابل نسب بکار رفته است.

نسب- به دوصورت به استناد نسب می توان ارث برد:

الف- نسب به صورت خاص – یعنی مادر که گاه سدس و گاه ثلث می برد صرفا به عنوان خویشاوند این ارث را نمی برد، بلکه بعنوان خویشاوندی که صفت مادر را دارد. این صورت خاص از خویشاوندی به او حق می دهد که ثلث یا سدس ترکه را ببرد.

ب- نسب به صورت عام- دراین صورت حیثیت خویشاوندی برای ارث بردن کافی است، مانند مواردی که یک فرض بر، علاوه بر گرفتن فرض، چیزی به عنوان قرابت بر، ببرد.

ماهیت نسب – تولید، اصل نسب است، از نطفة زوجین، فرزند پدید می آید صاحب نطفه را عرفا پدر می نامند و زوجة او را مادر. آباء و مادران زوجین را اجداد و جدات نامیده اند. با رعایت تصاعد، اولاد زوجین را نسبت به یکدیگر، اخوه و اخوات نامیده اند که در حاشیة عمود نسب قرارمی گیرند. اولاد آباء زوجین و مادران آنان را اعمام، عمات و اخوال و خالات می نامند که آنان نیز در حاشیة عمود نسب قرار می گیرند[8].

سبب- در ماده 861 قانون مدنی، سبب در مقابل نسب بکار رفته است: فقهاء در تعریف آن گفته اند: «سبب عبارت است از ارتباط شخص با دیگری از جهت زوجیت شرعی یا آزاد کردن بنده یا ضامن جریره شدن یا امام بودن یا نحو اینها».

سبب به دو صورت باعث ارث بردن است:

الف- سبب به صورت خاص مانند زوجه که ربع یا ثمن را می برد، بخاطر آنکه علاوه بر قرابت سببی عنوان زوجه را دارد.

ب – سبب به صور عام، در مواردی که وارث سببی پس از بردن فرض خود، چیزی به عنوان قرابت بر، می گیرد. فقط همان قرابت سببی بدون لحاظخصوصیت دیگر باعث وراثت اوست.

دیده می شود که کلمه قرابت بر، را اختلاص به اقارب نسبی داده اند و سبب بر، را در مورد اقارب سببی بکار می برند، البته هر دواصطلاح در مورد فرض بری بکار می رود که فرض خود را گرفته و مازاد به عنوان رد، به او داده می شود، لکن هر دو کلمه معنی وسیع تر هم دارند[9].

ماده 865 ق.م می گوید: «اگر دو شخص واحد، موجبات متعددة ارث جمع شود، به جهت تمام آن موجبات، ارث می برد، مگر اینکه بعضی از آنها مانع دیگری باشد که در این صورت، فقط از جهت عنوان مانع می برد.»

شاید با توجه به ماده 861 ق م، که موجبات ارث را 2 چیز دانسته است: سبب و نسب، دربارة امر این طور تصور شود که مقصود از ماده 865 این است که یک نفر وارث، هم قرابت سببی داشته باشد و هم قرابت سببی تا مفهوم «تعدد موجبات ارث» محقق گردد، لکن با توجه به روش فقها دانسته می شود، که مقصود م 865 ق م وسیع تر از اینست و شامل 3 صورت است:

الف- اجتماع 2 نسب. که از طریق هر دو نسب ارث برده شود. تنها مثالی که اتفاق می افتد، اینست که وارثی هم عمو باشد و هم دایی. در این مثال اگر وارث منحصر باشد، دو سوم ترکه را به عنوان اینکه عمو است می برد و یک سوم آنرا به عنوان اینکه دایی است خواهد برد.

اجتماع 2 نسب ممکن است به صورتی باشد که صاحب 2 نسب، نسبت به یکی از آن دو، محسوب شود. ماده 865 ق م این مسئله را بیان نکرده است.

ب- اجتماع 2 سبب است. مانند اینکه یک نفر هم زوج و هم ضامن جریده باشد.

ج- اجتماع سبب و نسب، مانند اینکه پسر عمو، شوهر هم باشد، که اگر زن بمیرد، شوهرش از او از 2 جهت ارث می برد: سهم پسر عمو و سهم زوجیت و اگر مرد بمیرد، زن نیز از او 2 سهم می برد: سهم قرابت و سهم زوجیت.

شروط ارث

مراد از شرایط ارث اموری است که وجود آنها در انتقال ترکه ضرورت دارد و فرق آن با ارکان ارث در اینست که ارکان ارث عبارتند از: وجود مورث، وجود وارث، وجود ترکه و اگر پدیری دارای فرزندی و مالی باشد، گفته می شود این پدر وارث دارد و این پسر استحقاق این مال را دارد و حتی در حال حیات پدر حقی بر اموال او پیدا می کند به طوری که پدر نمی تواند به بیش از ثلث مال خود وصیت کند و اگر فرزندش در حال خیات پدر وصیت مازاد بر ثلث را اجازه کند، نافذ می شود. پس وارث در حال حیات موروث نیز براموال او حقی پیدا می کند، ولی اگر بخواهد، از مرحله استحقاق به مرحله ثبوت و استقرار برسد، شرایطی لازم دارد، که عبارتند از:

موت مورث و حیات وارث، چون وجود ترکه را از ارکان ارث می دانیم، آن را در ردیف شرایط نیاوردیم.

در قانون مدنی، در فصل شرایط، ماده 875 دو شرط آمده است: «شرط وراثت، زنده بودن در حین فوت مورث است».

موت مورث- موت مورث به 3 گونه است: حقیقی، فرضی، حکمی.

الف- موت حقیقی- در فقه و قانون تعریفی از موت نشده است؛ شاید به این سبب بوده است که موت از جمله پدیده هایی است که تصورش موجب تصدیق است و نیاز به تعریف ندارد، مخصوصا در ارث، به محض اینکه کسی می میرد، اموالش به ورثه منتقل می شود و بنابراین نیازی به تعریف موت در باب ارث نیست.

بعضی از حقوقدانان موت را به معنی ازهاق روح از بدن می دانند. این تعریف درست نیست، زیرا زهاق به معنی اخراج و با تعریف قتل مناسب است، نه موت. بعضی دیگر گفته اند، در فقه، موت به زهاق روح از بدن تعریف شده است. این نسبت نیز درست نیست، زیرا در فقه موجب قصاص را با ازهاق تعریف کرده اند، اما موت را به معنی زهاق روح تعریف نکرده اند.[10]

ممکن است گفته شود، ازهاق روح اگر قتل باشد، زهاق روح نیز موت می شود، ولی این ادعا درست نیست، زیرا در ازهاق روح، کریه به عنوان موجب قصاص آمده است، از کار افتادن مغز و اعصاب کفایت می کند هر چند قلب از حرکت نیفتد؛ ولی موتی که موضوع بحث ماست چنین نیست و باید مغز و اعصاب و قلب همگی از کار بیفتد تا اموال متوفی بین وراثش تقسیم شود و عده وفات همسرش آغاز گردد و بتوان او را دفن کرد[11]. خلاصه اینکه قتل و موت احکام جداگانه ایی دارد و در ازهاق روح چون قتل صدق می کند، هر چند قلبش می تپد، جانی قصاص می شود ولی زهاق چنین نیست. یعنی اگر قلب زنده باشد، موت بر او صدق نمی کند تا ورثه از او ارث ببرند و نمی توانند او را دفن کرده و برای وی مبدأ تاریخ عده وفات تعین نمایند.

2- موت فرضی. موت فرضی یعنی موتی که حقیقت ندارد ولی برای تعیین تکلیف اموال غایب مفقودالاثر و وارثان او حاکم تحت شرایطی موت او را فرض و بعضی از آثار موت را بر او جاریمی کند. موت فرضی بر حسب ظاهر از شرایط ارث محسوب می شود وگرنه در مورد آن اگر در واقع و نفس الامر موت باشد ارث مصداق پیدا می کند و موت حقیقی شرط ارث می شود و اگر مجرد فرض باشد و موتی در کار نباشد، ارث محقق نخواهد شد؛ پس اگر گفته شود موت فرضی شرط ارث نیست، دور از حقیقت نخواهد بود؛ چنانکه در ماده 1027 قانون مدنی ما آمده است: «بعد از صدور حکم فرضی نیز اگر غایب پیدا شود، کسانی که مال او را به عنوان وراثت تصرف کرده اند، باید آنچه را که از اعیان یا عوض و یا منافع مال مزبور حینپیدا شدن غایب موجود می باشد، مسترد دارند». مگر اینکه گفته شود، ورثه بعد از صدور حکم موت فرضی مالک اموال می شوند که در این صورت فرقی بین موت حقیقی و فرضی نخواهد بود[12].

در ایجا 3 حالت متصور است:

الف- بعد ازپیدا شدن غایب عین مال در دست وراث فرضی موجود باشد.

ب- وارث قبل از پیدا شدن غایب، آن مال را با یک مال دیگر مبادله کرده باشد که در نتیجه عوض آن مال بعد از پیدا شدن غایب موجود باشد، مثلا سهم الارث نقد بوده و با آن خانه خریده است.

ج- وارث فرضی قبل از پیدا شدن غایب سهم الارث خود را هزینه کرده و عین و عوض از او باقی نگذاشته باشد[13].

اقوالی دراینجا وجود دارد که مهمترین آنها 3 قول است:

قول اول: همان است که از ماده فوق ظاهر می شود و آن اینست که در دو حالت قبلی وارث فرضی باید عین یا عوض آن را که موجود است به غایب پیدا شده رد کند ولی در حالت سوم که مال، تلف شده و اثری از آن نه عینا و نه عوضا باقی نمانده لازم نیست مثل یا قیمت آن را به مالک بپردازد و مالک حق رجوع به آنرا ندارد.

قول دوم: تنها در حالت اول که عین باقی باشد، مالک حق دارد، به آن رجوع کند و گرنه حق رجوع به عوض موجود را ندارد.

قول سوم: در هیچ حالتی مالک حق رجوع ندارد.

اقوال سه گانه در یک مورد اتفاق دارند و آن اینکه اگر عین تلف شود، مالک بعد از پیدا شدن جق رجوع به آن را ندارد و دلیل مسئله اینست که حاکم به ورثه اذن اتلاف داده است. پس اتلاف آنان عدوانی نبوده است تا موجب ضمان شود و در صورتی که عین موروثه را به عین دیگر تبدیل کند، در اینجا نیز مطابق قول دوم و سوم مالک حق رجوع به عوض موجود را ندارد، زیرا ورثه به حکم حاکم حق معاوضه داشته اند و با این معاوضه، مالک عوضی گردیده اند و دلیل ندارد که عوض از ملک آنان خارج شده و به مالک غایب منتقل شود و در صورت شک ، استصحاب ملک ورثه، به عوض موجود جاری می شود.

3- موت حکمی . مراد از موت حکمی یعنی موتی که حقیقت ندارد و یقینا شخص زنده است، برخلاف موت حقیقی که حقیقتا شخص مرده است و موت فرضی که متحمل است زنده باشد، مانند مرتد فطری که محکوم به مرگ است و احکام 3 گانه در حق او اجرا می شود؛ او محکوم به مرگ است و زنش از زمان ارتدادش عده وفات نگه می دارد و اموالش بین ورثه اش تقسیم می شود، هر چند کشته نشده باشد و اینها همه به این دلیل است که احکام موت حقیقی بر او مترتب می شود. زحیلی موت فرضی را نیز از مصادیق موت حکمی می داند و می گوید: موت حکمی موتی است که به حکم قاضی باشد و آن بر 2 قسم است: یا محتمل است شخص محکوم به موت زنده باشد و یا زنده بودنش حتمی باشد. مراد از اولی مفقودالاثر و مراد از دومی مرتد می باشد. در هر حال مرتد فطری در حکم مرده است حتی اگر زنده باشد.[14]


این متن فقط قسمتی از  بررسی تاریخ تحولات قانون ارث زن (اعم از همسر، دختر، خواهر، مادر)می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید